هوا که اینقدر سرده، نمی مونم که چجوری همین4 ماه پیش، با آستین کوتاه میرفتم بیرون. اصلن تصورشم لرزه میندازه به وجودم...!!!!

یک لحظه بشینین و با خودتون تصور کنین که: 27 سال رفته باشی زندان، توی کشور خودت بهت توهین شده باشه و از حقوق ساده ات محروم باشی( نه خودت که اکثریت مردم کشورت)، هر حرکت و اعتراض آرومتون رو با خشنترین شیوه ممکن جواب بدن

حالا از زندان بیای بیرون به عنوان رهبر مردم. میتونی با همه اونایی که این ظلمها رو بهت کردن تسویه حساب کنی، دقیقن با اون اقلیت ستمگر همون بلاهایی که سر اکثریت مردم آوردن بیاری و از همه مهمتر بشی رهبر مادام العمر مردم کشورت درست مثل فیدل کاسترو و چاوز و هیتلر و ...

اما ماندلا یه کار دیگه کرد: اول از همه جمله قابل فکر « میبخشم اما فراموش نمیکنم» رو گفت، بعد از همون نیروهای قبلی و از همه مردم کشورش و از همه فرقه ها و قبیله ها دعوت کرد برای ساختن کشورش، بعد با کشورهای جهان از جمله  انگلیس که حامی آپارتاید بود تعامل و دوستی برقرار کرد و از همه مهمتر( بنظر من) از تبدیل شدن خودش به یک قدیس و رهبر و رییس همیشگی جلوگیری کرد و دائم میگفت من هم مثل همه مردم ترکیبی هستم از فضایل و رذایل ، و هرکاری کرد برای نشان دادن آن.

اینها نه فقط در مسایل سیاسی، که بنظرم در زندگی روزمره هم باید مورد توجه باشد...!!!

راهش پر رهرو باد... 

و یکی از عادتهای ما، حسرت خوردنه. اینکه بگیم هی یادش بخیر. مثلن بشینیم حسرت دوران بچه گی، نوجوانی، جوانی، دوران خدمت، دوره فوتبال توی زمین خاکی، و هزارتا دوران دیگه رو بخوریم. بیشترشون هم به نظر من توی همون دوران هم خوش نبودیم و داشتیم حسرت قبل رو می خوردیم. سختی هاشون حالا یادمون رفته و الان برای اینکه بهونه ای برای غم داشتن و حسرت خوردن داشته باشیم، چسبیدیم به یکی دوتا مورد. بیشتر از حالا استفاده کردن بنظرم جالبتره...!!!

همون قدر که آموزش دادن افراد تهی دست میتونه مفید باشه براشون، بنظرم کمک مالی مستقیم به افراد، بخصوص در بلند مدت، میتونه باعث عادت دادن آنها به بدست آوردن نتیجه بدون کوشش و تلاش بشه. بعضی وقتها این کمک ها کاملن جنبه خیرخواهانه داره اما نتیجه ای کاملن معکوس به جا می ذاره. حتی آموزش هم بنظرم بهتره مجانی نباشه تا افراد احساس ارزشمند بودن آن آموزش را حس کنند...!!!

بنظر میرسد خیلی وقتها میگردیم دنبال بهانه برای این که توجیه کنیم بی تفاوتی ها و بی خیالی های خودمان را. مثلن از بسیاری از دوستان شنیده ام که مخالف ازدواج کردن هستند چون میگویند آزادی و فردیتشان تحت شعاع قرار میگیرد. در این گونه موارد بنظرم باید خیلی دقت کرد و چون همه مردم یک کاری را میکنند الزامی در درست یا غلط بودنش نباید باشد اما بنظرم میرسد خیلی افراد بی خیالی و بی مسولیتی خودشان را این گونه توجیه میکنند. چون میبینم فقط در این موارد است که فردیت مهم میشود. اگر مثلن پدر گرام پول توجیبی ندهد بهشان یا کسی سر قراری که با او دارد بی تفاوت باشد، قضیه و برخورد طرف جور دیگری است...!!!!

یکی حرف جالبی میزد، میگفت: اینکه قبلن میگفتند جنگ اول به از صلح آخر، زمانش دیگر گذشته و مال قدیمها بوده که مردم زبان شمشیر می فهمیدند و نمی توانستند حرف بزنند با هم و فرهنگش نبود. حالا باید گفت: « صلح اول به از صلح آخر». آنقدر باید در مذاکره توانا شد که جنگ را گذاشت گزینه خیلی خیلی آخری...!!!

مدتی است که برای کارمان در روستا دنبال کارگر می گردیم. و جالب اینجاست که با وجود اینکه گفته میشود کار نیست و افراد بیکار هستند، کارگری نمی آید برایمان یا که می آیند و کلی منت می گذارند و وسط کار کلی استراحت میکنند و بعد از چند روز به بهانه ای دیگر نمی آیند. دلایلش زیاد است. یارانه ها کفاف یک زندگی ساده را می دهند. هر کدام گاو یا گوسفندی دارند در خانه و همان درآمد کافی ایجاد میکند. کارهای ساده تر در روستا هست که با همان حقوق و مزیای بهتر. راضی اند به درآمد حداقلی و اینکه حال کار کردن ندارند و حتی برایشان چندان مهم نیست بتوانند با خوب کار کردن، کارفرما را راضی کنند به نگاه داشتنشان. و از همه اینها گذشته پر توقع بودن شان است که هرچه میکنند انتظارات بسیاری دارند. یک جورهایی طلب کارند همیشه...

یکی میگفت وقتی ماشینم خراب میشه یا کلن یه اتفاقی توی زندگی م می افته که اونو از روال عادی خارج میکنه، خوشحال میشم. چون میفهمم قراره یک چیز جدید یاد بگیرم. غلو هم نمی کنه. هر وقت یه مسئله ای پیش میاد و یه کار جدید میخواد انجام بده، پراز ایده و انرژیه. شخصیتش برام جالبه و دوست دارم همچین روحیه ای داشته باشم...!!!

مطمئنن هر شروعی همون قدر که استرس و دودلی و اضطراب داره، همون قدر هم هیجان و شور و شوق هم داره. امیدوارم این شروع که بدون شک یکی از مهمترین اتفاقای زندگی ام هست به خوبی باشه. نمی تونم بگم براش نگرانی ندارم، اما میدونم که همه سعیمو توی تمام مراحل قبلی کردم برای خوب بودنش

بعضی وقتا از نظر جسمی خیلی خسته ای، اما از نظر روحی یه احساس خوبی داری. حس میکنی کاری که داری میکنی نتیجه داده یا در آینده نتیجه میده. اینجور موقع حتی همون خستگی جسمی بهت میچسبه... !!!

بعضی وقتا برعکسه. کار خاصی نکردی ولی انگار ساعتها توی معدن کار کردی. اینقدر خسته ای. در حقیقت انرژی ای نداری. 

خیلی باید مواظب روحیه باشیم. بعضی وقتا حتی باید بی خیال بود نسبت به بعضی چیزا که زندگی برات سخت نشه...

خیلی وقتها استفاده از فرصتها کوچیک و در دسترس، ما رو به هدف نزدیکتر میکنه، تا بشینیم و در خیالاتمون به دنبال موقعیتهای عالی و بزرگ باشیم.

یک حسی که درباره روز کارگر دارم این است که نباید بیش از حد کارگر بودن را بصورتی درآورد که افتخار زیادی دارد. نه این که ننگ باشد اما یک عمر در یک وضعیت بودن چندان هم خوب نیست. این قضیه وقتی نمود بیشتری دارد که کارگران زیادی را می بینیم که با تغییر وضعیتشان موفق شده اند. در نهایت این که باید آموزشهایی در جهت تغییر در زندگی هم داده شود نه این که خیلی کار سخت انجام دادن افتخار باشد!!!

دیر به دیر مینویسم توی این وبلاگ. دلایلش زیاده. یکیش مشغله کاری و دسترسی نداشتن به اینترنت در محله کاره.  اما وبلاگم رو هنوز دوست دارم. با اینکه کسی نمی خوندش خیلی. اما دوستش دارم. جایی هست که نظراتم رو مینویسم و نظرات رو می خونم. 

در ضمن حال و روزمم خوبه. از زندگی مم راضیم. هر روزم بیشتر دوستش دارم.

یک همراه خوب، میتونه توی شرایط سخت خیلی خوب باشه. ایده دادن برای حل مشکلات و آرامش دادن برای ادامه مسیر می تونه کارای خیلی مهمی باشه. خوشا به خودم

در مواقعی که زندگی مشکل میشود یا خطری اتفاق می افتد، بدترین چیز که ممکن است بوجود آید، بدبینی است. فکر نمی کنم چیزی تا این حد بتواند انرژی بگیرد از انسان یا به جای تمرکز روی پیداکردن راه حل، فکر را مشغول موارد انحرافی کند.