مسافرسفرمقدس

Pilgrim of sacred journey

مسافرسفرمقدس

Pilgrim of sacred journey

هست اما نیست ...

چه معصومانه خیالی است با من

صبحها که برمیخیزم و او نیست

ظهرها که راه میروم  و او نیست

عصرها که گرسنه ام میشود

و غروب که خورشید از پلهای عابر پیاده میگذرد !

مهتاب شبانی که یادش را آه میکشم

و  او معصومانه  نقش میزند فرش خیالم را

شب که از نیمه گذشت – هر شب –

وای چه معصومانه خیالی است هنوز!


 که هست اما نیست ....