مسافرسفرمقدس

Pilgrim of sacred journey

مسافرسفرمقدس

Pilgrim of sacred journey

شاخه شاخه شده ام !

تو، سکوت ، کویر
من، سکوت، ساحل
برگها می پراکنم به اطراف ، ریشه ای در خاک ساحل می یابم 
من اولین بید مجنون ساحلها میشوم

برای تنهاترین لیلای لیلی ها .


قرارمان ساحل بود و شب
قرارمان اتش بود وتاریکی شبهای شمال
تو ، تنها ، عاشق
من ، با تو ، ساکت
قرارمان این بود ،
لیلا توباشی
با سیبی در دستانت برای چشمانم ! خاطرت هست ؟

دیگر هیزم برای چه ؟ وقتی بید هست ، مجنون هست .


چشمانم ازتنگی دلم سیب میخواستند و دستانم چشم انتظار نوازشت
می ترسیدم! ترسم این بود که باران خیسم نکند ، وقتی در کنارم هستی.
قرارمان باران نبود ، میدانی !؟
" باران خیسم نمیکند وقتی تنهایم "
این راهم خاطرت هست ؟

اما پاییز بود و ساحل سرد .


از من بهانه نگیر
باران که آمد برگ برگم کرد
برگ برگ ، تسبیح گفتم وبا باد نخ کردم نامت را
بید مجنونی سرافکنده
برگ برگ شده در باران یک ساحل
تنها تر از لیلا
شاخه هایم شکست آنروز که میدانی!
باران بهانه بود و چه تنهایی سردی !

اگر تو بیایی
با سیبی در دستانم
به پیشواز چشمانت خواهم رفت
و انار خواهم خواست از لبانت !
دانه دانه تسبیح خواهم گفت سرخی اش را
و با ناز، نخ خواهم کرد دانه دانه های انارت را
و بقدر دانه های انار تسبیحت خواهم کرد
تا باورت شود " دوستت دارم "

بر من خرده مگیر
اگر تو نباشی
آسمان را گفته ام
خورشید نمیخواهم.

شاخه شاخه شده ام لیلا !



بیا به خورشید برویم


بید مجنونی از جنس نگاه تو
با قطره بارانی
که با باد همراه بود
در خیال او
         می رفت
              تا لیلائی بیابد
                    که تاب نگاه آئینه را داشته باشد .
سبزینه نگاه تو

لیلای هر بید مجنونی ست.


"آئینه ها هم راست نمی گویند "


بیا به خورشید برویم
تا همیشه لیلا
           تا همیشه مجنون
                   ای آبی یِ آسمانی