مسافرسفرمقدس

Pilgrim of sacred journey

مسافرسفرمقدس

Pilgrim of sacred journey

آنها که رسیده اند ...

یقین می دانند که در این سیستم با شعور هیچ چیز اتفاقی وجود ندارد


آنها که رسیده اند ، هشیاری متعالی جزئی از زندگی روزانه آنها شده واتفاقات با معنایی را تجربه کرده و بر تعداد آنها می افزایند . متوجه میشوند هر چیز که در زندگی اشان پیش می اید به آنها درسی می اموزد . آنها هر چیز و هر کس را در زندگی اشان پاس می دارند.

در اینصورت ، شما با آگاهی بیشتر از اینکه هیچ چیز اتفاقی نیست ، بر احساس خود که حوادث ظاهرا نا مربوط هم معنایی، دارند تکیه خواهید کرد . شما حتی موقعیتهای مورد لزوم خود را فراهم می سازید متوجه می شوید که شما نه تنها قربانی سرنوشت خویش نیستید بلکه در ایجاد آن سهم دارید. در نهایت خود حوادث خویش را آفریده و همکار سرنوشت خویش می شوید

آنها که رسیده اند ...

کمتر داوری می کنند و بیشتر عفو


 رسیدن به هوشیاری متعالی تمایل انسانها را به داوری بر طرف می کند . 

راه شناخت مردم داوری کردن درباره ی آنها نیست .اگر بپذیرید که هر کس در مسیر خودش است و برای شناخت دیگران باید خود را شناخت ، رفتارهای آنها که قبلا شما را عصبی میکرد اکنون بازتابی از شما خواهد بود . کارل یانگ گفته : "هر رفتار دیگران که موجب آزار ما میشود موجب شناخت بیشتر خودمان نیز خواهد شد" 

شما قادر خواهید بود که همه چیز را با این دید جدید بدون داوری ببینید .درس هایی خواهید آموخت که موجب سپاس شما خواهد شد ، در نتیجه عفو کردن برای شما بسیار آسانتر میگردد.

متوجه می شوید که اشتباهات شما قانون الهی بوده است . داوری نکردن و قدرت عفو کردن ، به زندگی شما آرامشی تازه خواهد داد . شما خودتان را هم عفو میکنید به اشتباهات خود به چشم درس می نگرید و در نتیجه دیگر خود را ملامت نخواهید کرد.

 

برای رسیدن به رهایی - گام اول

تصمیم گیری 

آیا تصمیم داریم به رهایی برسیم ؟ آیا در این تصمیم گیری آزاد هستیم ؟ این تصمیم گیری از روی کنجکاوی است یا نیاز؟

اگر بجای " رهایی " از واژه ی " ثروت " در جملات بالا استفاده میکردم چه پاسخهایی می شنیدم ؟ با هم مرور کنیم : آیا تصمیم داریم به ثروت برسیم؟ آیا دراین تصمیم گیری "آزاد " هستیم ؟ این تصمیم از روی کنجکاوی است یا نیاز؟ 

چه پاسخهایی دادید؟ 

همه ی چیزهای بزرگی که انسانها به دنبالشان هستند و آرزوی رسیدن به آنها را دارند بسیار به انسان نزدیکند اما چون همه آنها جهت نگاه را اشتباه فرض کرده اند آنها را نمی بینند . تلسکوپی را در نظر بگیرید که از طرف دیگرش دارید به اطراف مینگرید ، همه چیز بجای آنکه نزدیکتر به شما باشد بسیار دورتر به شماست . آیا این به معنای دوری انها از شما ست یا برعکس گرفتن تلسکوپ؟ همه برای ثروتمند شدن به دور دستها می نگرند  دوستی در منصب ریاست بانک دارم که شکستی سخت در معاملات ملکی به خودش زده است و دائما از فرداهایی بهتر می گوید و دور دستها را مینگرد حال آنکه ثروت در کنارش است در چند قدمی اش ولی نمی بیند و حتی حاضر به تغییر جهت نگاهش از تلسکوپ نیست او هنوز تصمیم نگرفته است. او پس از سفرهای زیاد باید به نقطه آغاز برسد و شاید به خودش.

بیایید لحظه ای درنگ کنیم ..........

اگر تاکنون به آنچه می خواستیم نرسیده ایم به معنای اینست که به اشتباه میرویم ؟ جهت نگاهمان اشتباهی است ؟ 

در نوشته های بعدی بیشتر خواهم نوشت 

 


تو رفتی و دریا روبرو بود / مرا با ساحل آن گفتگو بود

در این که انسان در طول مسیر زندگی اش چالشهای زیادی دارد را کسی انکار نمی کند . اما در این مورد که کدام چالشها مهمترین و در الویت هستند کمتر توافقی بین صاحبنظران دیده می شود.

من بزرگترین چالش زندگی انسان را رسیدن به " رهایی " می دانم اما متاسفانه مفهوم رهایی بین افراد مختلف ، معانی متفاوتی دارد.

عده ای رهایی را در عشق و عرفان و مسائل ماورائی  می دانند.عده ای نیز در مواد مخدر و مشروبات و عده ای دیگر هم با رهایی، به طور عقلی و معنا گرا ارتباط برقرار نموده و قصد فهم و درک این واژه را داشته و برای رهایی انسان راه هایی علمی و عقلی را پیشنهاد می کنند .

عقاید آنقدر زیاد است که مجالی برای بررسی همه آنها نمی گذارد .

 به نظر من رهایی رسیدنی است ، برای رسیدن باید تصمیم به رفتن گرفت ، پس نیاز به تصمیم گیری دارد .نیاز به نقطه آغاز دارد و عشق و اراده ای که بتواند انسان را به مقصد که همان لحظه ی رهایی است برساند.

چطور باید به نقطه آغاز رفت ؟ آیا عشق می تواند ما را در این راه رهنما باشد؟ باید خواست و طلب کرد ولی اگر معشوقی نباشد چه ؟ اگر محبوبی نباشد که دل درگرو عشق او بسته ، طلب کنید تا شما را به نقطه ی صفر به " بی خودی" به همان نقطه آغاز برساند چه ؟

واگر او را یافتید و او شما را برنتافت چه ؟ اگر یافتید و او خود را به نشناختن زد چه ؟ و اگر اشتباه نموده و به جای نقطه ی صفر به منهای بینهایت رفتید چه ؟ آن بینهایت منفی میشود نقطه ی آغاز سفری که مقصدش رهایی ست ؟

در عرفان برای رسیدن به خدا هفت مرحله را برشمرده اند همان هفت شهر عشق یا همان هفت وادی سلوک و... برای رسیدن به رهایی چه مراحلی را باید پشت سر بگذاریم؟

آیا به مفهومی مانند رهایی با این دیدگاه نگاه کردن صحیح است ؟

امانوئل کانت گفته است : بزرگترین جستجوی بشر یافتن راهی برای انسان شدن است .من احتمال می دهم منظور این متفکر و فیلسوف بزرگ  فرانسوی " یافتن راهی برای رهایی " بود چرا که نوع بشر راههای زیادی پیش روی  خود داشت و دارد تا آدم بشودولی بحث من اینست که همین انسان با چالشهای بزرگ زندگی خود در راه رسیدن به کمال حقیقی خود ، چگونه باید روبرو شود . و اگر رسیدن به "رهایی " یکی از این چالشها باشد می توانیم با نگاهی به جمله ی جناب کانت اینگونه بنویسیم که " بزرگترین جستجوی بشر یافتن راهی برای رهایی است ".

اگر کانت هم این جمله را نپذیرد من این جمله را کاملا قبول دارم و آنرا در ذهنم مرور کرده و برای رسیدن به رهایی تلاش می کنم .

در نوشته های بعدی گامهای رسیدن به رهایی را از دیدگاه خود که به آن رسیده ام خواهم آورد


خواب بودم دیدم که رفتی / تک و تنها ولی با ما تو رفتی / تو رفتی و دریا روبرو بود / مرا با ساحل آن گفتگو بود