مسافرسفرمقدس

Pilgrim of sacred journey

مسافرسفرمقدس

Pilgrim of sacred journey

دل ما خوش به فریبی است ...

زین بیابان گذری نیست سواران را لیک

 

دل ما خوش به فریبی است ؛ غبارا ، تو بمان !


این شعر از سروده های استاد "ه . الف . سایه " است . و امروز عجیب دارد اذیتم میکند.

سکوت جایز نیست، هست؟

پاسخ را باید در حجم انبوه بی عدالتی هایی جستجو کرد که بر زندگی این ملت سایه افکنده است. هیچ جای جهان هنوز به اتوپیای عدالت دست نیافته است، اما در برخی جغرافیاها این بی عدالتی آنقدر پررنگ است که همه جا می توان آن را دید و چشم را نمی توان چرخاند بی آنکه نیزه این دیکتاتوری ها به چشمت فرو نرود.در واقع این وظیفه هر نویسنده ای است که در هر جغرافیایی مردمانش در رنج هستند. گاهی حتی آنقدر شرایط بغرنج می شود که این کاستی ها نه در ملاعام مطرح میشوند و نه جایی برای نقد آنها باقی می ماند، تیغ تیز سانسور همه چیز را انکار میکند و تلویزیونهای دولتی مدام خبر از میزان بالای رفاه و خوشبختی آن ملت میدهند حاکمان مستبد و فرومایه همه دریچه ها را بسته اند، هیچ رسانه ای وجود ندارد که بتوان در آن مشکلات را مطرح کرد ، همه شبکه های اجتماعی قبضه شده اند. اگر به اخبار و نلویزیون دولتی گوش بدهی ، هیچ خبری از زندانیان سیاسی ، روزنامه نگاران دربند ، تبعید و شکنجه نیست، وجدان و شرف انسانی هر روز پایمال شده است، اما هیچیک از این مصداقهای نقض حقوق بشر را نمی شنوی . اما تا دلت بخواهد این رسانه ها بدبختی ، گرسنگی و بی عدالتی را در دیگر کشورهایی که سعی میکنند آنها را دشمن بپندارند ، به مردم عرضه می کنند.

برای مثال اگر روزنامه های کشور من را که همگی اشان به قبضه دولت درآمده اند بخوانی ، هیچ خبری از رهبران سندیکای کارگری که بازداشت شده اند دیده نمی شود، خبری از تورم کشنده ای که بر اقتصاد حاکم است وجود ندارد، در عوض تا دلتان بخواهد می توانید خبرهایی درباره کشفیات جدید دانشمندان پرویی ، میزان خوشبختی مردم و افزایش حقوق بازنشستگان بخوانید و از همه مهمتر اینکه نظر سنجی ها نشان می دهد ملت عاشق رهبران سیاسی اشان هستند. – نشریه ایراندخت شماره 48 اسفند 88

 

عجله نفرمایید و زود قضاوت نفرموده و پیشداوری نکنید. جملات بالا را " ماریو بارگاس یوسا " نویسنده آمریکای لاتین درسوگ " خوزه ماریا آرگاداس " نویسنده ی متعهد دیگری از آمریکای لاتین نوشته است که در سال 1969 در اعتراض به خفقان در کشورش خود راکشته بود. وقتی این متن را با ترجمه امیلی امرایی خواندم فضایش برایم خیلی آشنا آمد ، برای شما چطور؟


این هم تفالی که بدنبال خبر خوش هسته ای زدم !

برنیامد از تمنای لبت کامم هنوز

بر امید جام لعلت دردی آشامم هنوز

روز اول رفت دینم در سر زلفین تو
تا چه خواهد شد در این سودا سرانجامم هنوز
ساقیا یک جرعه ای زان آب آتشگون که من
در میان پختگان عشق او خامم هنوز
 خیر است انشاا...

آنچه ما واقعیت می پنداریم، واقعیت نیست بلکه پذیرش ماست

ککها حیوانات کوچک جالبی هستند آنها گاز می گیرند و خیلی خوب می پرند آنها به نسبت قدشان قهرمان پرش ارتفاع هستند .اگر یک کک را در ظرفی قرار دهیم از آن بیرون می پرد . پس از مدتی روی ظرف را سرپوش می گذاریم تا ببینیم چه اتفاقی رخ می دهد .

کک می پرد و سرش به در ظرف می خورد و پایین می افتد . دوباره می پرد و همان اتفاق می افتد! این کار مدتی تکرار میکند . سر انجام در ظرف را بر می داریم و کک دوباره می پرد ولی فقط تا همان ارتفاع! سرپوش برداشته شده درست است و محدودیت فیزیکی رفع شده است ولی کک فکر می کند این محدودیت همچنان ادامه دارد

از آنجا که نحوه ی عملکرد مغز جانوران از این نظر بسیار شبیه به هم است ما می توانیم از این آزمایشات بفهمیم که ما هم محدودیت هایی را می پذیریم که واقعی نیستند. به ما می گویند یا ما به خود می گوییم نمی توان فلان کار را انجام داد و این برای ما یک واقعیت می شود محدودیتهای ذهنی به محدودیتهای واقعی تبدیل می شوند و به همان محکمی! 
باید این سوال مهم را از خود بپرسیم که چه مقدار از آنچه ما واقعیت می پنداریم، واقعیت نیست بلکه پذیرش ماست؟!"

بهار آمد و عید همراهش بود

بهار بود و تو بودی و عشق بود و امید

بهار رفت و تو رفتی و عشق ماند و امید

همه ی آن چیزهایی را که نباید میگفت ، گفت . و من ماجراجویی که نه تاب گفتن داشتم و نه چاره ای جز شنیدن، مست و سرگردان زمزمه کنان از بی خودی هایم میگفتم ، با خودم.

ساعت 3 صبح است و خواب بی معناترین واژه اکنون منست. ساعت هر چه میخواهد باشد ، بین به خیابان رفتن و مانند قبل تا صبح قدم زدن و در خانه ماندن، ترجیح دادم اینجا بنشینم و بنویسم. 

شاید دلتنگی هایم را ، تنهایی هایم را ، بی خودی ام را ، با دیگرانی که نیستند و شاید بیایند تقسیم کنم .