چه معصومانه خیالی است با من
صبحها که برمیخیزم و او نیست
ظهرها که راه میروم و او نیست
عصرها که گرسنه ام میشود
و غروب که خورشید از پلهای عابر پیاده میگذرد !
مهتاب شبانی که یادش را آه میکشم
و او معصومانه نقش میزند فرش خیالم را
شب که از نیمه گذشت – هر شب –
وای چه معصومانه خیالی است هنوز!
که هست اما نیست ....
چه خوب و باز هم خداراشکر صد هزار بار که معصومانه خیال است هنوز
جای بیهوده خیال
خوب بود مخصوصا فرش خیالی
به خیال .هزار رنگ داده است
به جای اینکه بگوییم خیالم هزار راه رفته است .به خیال هم رنگ ایستادن داده ای ممنونم
ویا ترکیب خورشید از پله های عابر پیاده میگذرد یاد عزیزی می افتیم که به اندازه خورشید بزرک هست واز ما گذشته است..
چه خوب که مهتاب شبی هست با عطر نفس هایش
خورشید نمرده است .
روز در راه است
ممنونم برادرم