مسافرسفرمقدس

Pilgrim of sacred journey

مسافرسفرمقدس

Pilgrim of sacred journey

من ، کتابم ، خدایم و تنهایی هایم

مدتی است داستان " لیلا و بید مجنون " را بپایان رسانده ام و برایش دلم تنگ شده است. هنوز می خواهم ادامه اش بدهم اما میدانم هر کلمه ای که به ان اضافه کنم کارم را نابود میکند. چشمه ی مجموعه  داستانهای " ستاره ای "هایم نیز انگار خشکیده دیگر نه حالی هست نه ستاره ای ! هر چه هست بید مجنونی هست که واقعا تنهاست  و ایکاش نبود . هر چند خودم کاشته امش و خودم تنهایش گذاشته ام .

" ستاره ای" هایم را می اویزم بر شاخسار " بید مجنونی " که خود کاشته ام و تنهایی هایم را بر تنه ی کم جان بیدمجنون بیادگار میگذارم و چشم انتظار لیلایی می مانم تا شاید بیاید یا مجنونم کند یا بیدم بسازد. بید مجنون سرگردانی را مانم که نمیداند بید خواهد ماند یا مجنون خواهد شد.

خرده گرفتن بر کار خدا اینجاست که خطاست . خودش من را آفریده و حتی اگر نخواهد سرنوشتم تنهاییست کتابم نوشته شده بود و من مانند بیدمجنون داستان خودم در پایان کتاب باید تنها بمانم حتی اگر دل نویسنده اش این را نخواهد. داستان خودش راهش را ادامه میدهد و من به عنوان نویسنده تنها بر روی کاغذ می اورمش اگر خداوند عالم نویسنده داستان منست  دوستش دارم مثل بید مجنون داستان خودم که عاشقم بود.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد