-
برگی دیگر از : کتاب "لیلا و بید محنون "
سهشنبه 25 آذرماه سال 1393 11:51
برگهایم هوس بارانی از شراب لباهایت کرده وریشه هایم جا پای سایه هایت را هنوز بومیکشد خسته ام ، نه از تو بلکه از بادهای دیوانه که قرار از من برده اند که نمیگذارند بوی تن تو با تن خسته ی من ، همراه شود . ماسه هایی که با خود نبرده ای را با برگهای پاییزی ام زرد خواهم کرد در آغوش خواهم گرفت یادت را وخزان را بهانه خواهم کرد...
-
برای بیاد آوری گذشته افراد باید پلان به پلان گذشته اشان را بیادشان آورد ؟
پنجشنبه 30 آبانماه سال 1392 18:12
توجه کرده اید که ما همش در حال عجله کردن هستیم؟همین چند روز پیش باخبر شدم یکی از دوستانم عضو شورای شهری شده است در شهرکی کوچک اما به وسعت یک تاریخ در ابتدا با عجله از این اتفاق خوشحال شدم بعد با عجله به این فکر افتادم که او لیاقت این سمت را ندارد و بعد با عجله به این فکر افتادم که چه مردمی داریم که به این دوستم رای...
-
چون ساقی مستی که کمی نیمه خمارست ، خمارم!
سهشنبه 5 شهریورماه سال 1392 17:17
سختم بود ، دلم عجیب هوای او را کرده و شده ام چون همان ساقی مستی که میداند ! میداند ؟ میدانی چرا نتوانستم خبری از تو بگیرم ؟ سختم بود . چون زاهدی عاشق به خم طره نگاری ، اسیر تاب گیسوی تو گشتم چون ساقی مستی که کمی نیمه خمار است ، اسیر پیوست ابروی تو گشتم کاش امروز ، شب بود ! میامدی تا قدم بزنیم ، تمام پارک ملت های عالم...
-
هست اما نیست ...
دوشنبه 21 مردادماه سال 1392 20:00
چه معصومانه خیالی است با من صبحها که برمیخیزم و او نیست ظهرها که راه میروم و او نیست عصرها که گرسنه ام میشود و غروب که خورشید از پلهای عابر پیاده میگذرد ! مهتاب شبانی که یادش را آه میکشم و او معصومانه نقش میزند فرش خیالم را شب که از نیمه گذشت – هر شب – وای چه معصومانه خیالی است هنوز! که هست اما نیست ....
-
دل ما خوش به فریبی است ...
دوشنبه 11 دیماه سال 1391 14:54
زین بیابان گذری نیست سواران را لیک دل ما خوش به فریبی است ؛ غبارا ، تو بمان ! این شعر از سروده های استاد "ه . الف . سایه " است . و امروز عجیب دارد اذیتم میکند.
-
شاخه شاخه شده ام !
یکشنبه 5 آذرماه سال 1391 16:40
تو، سکوت ، کویر من، سکوت، ساحل برگها می پراکنم به اطراف ، ریشه ای در خاک ساحل می یابم من اولین بید مجنون ساحلها میشوم برای تنهاترین لیلای لیلی ها . قرارمان ساحل بود و شب قرارمان اتش بود وتاریکی شبهای شمال تو ، تنها ، عاشق من ، با تو ، ساکت قرارمان این بود ، لیلا توباشی با سیبی در دستانت برای چشمانم ! خاطرت هست ؟ دیگر...
-
بیا به خورشید برویم
یکشنبه 5 آذرماه سال 1391 14:19
بید مجنونی از جنس نگاه تو با قطره بارانی که با باد همراه بود در خیال او می رفت تا لیلائی بیابد که تاب نگاه آئینه را داشته باشد . سبزینه نگاه تو لیلای هر بید مجنونی ست. "آئینه ها هم راست نمی گویند " بیا به خورشید برویم تا همیشه لیلا تا همیشه مجنون ای آبی یِ آسمانی
-
مهتاب شبی که ناز تو را میکشد ، با من و تنهایی کاریش نیست
یکشنبه 25 دیماه سال 1390 13:23
تو را نمی دانم ستاره ! مدتهاست که شب های مهتابی من بی ستاره اند. تاریکند. خرده ای از کسی نیست و گله ای هم در میان نیست . من و تنهایی و تنهایی ومن ! همین . ستاره میگفت : اونجا اون بالا تو آسمون پر از ستاره است - خودش را نمیگفت – و من نمی دانستم چطور به ستاره ای که در آسمان نیست بفهمانم که در تنهایی و با تنهایی ، شب اگر...
-
من کی ام؟
یکشنبه 16 مردادماه سال 1390 01:44
امشب اتفاقی افتاد تا کمی بیشتر راجع به خودم فکر کنم . ناخودآگاه بر زبانم جاری شد: من کی ام ؟ دوزخی روی زمینم ای دوست؟ گر بهشتم ببری باز همینم ای دوست ! من کی ام ؟ خسته ام , وامانده ام ! از کاروان رفته من جا مانده ام . دلگیرم از این انتظار !
-
یک روایت دو داستان هزاران برداشت این است حکایت روزگار ما
جمعه 13 خردادماه سال 1390 15:30
می گویند ناجوانمردی به دختر داغداری که در سوگ پدرش است هجوم برده و با لگد به سر و رویش ضربه میزند آنهم در مقابل چشم فرزندانش در مقابل چشم همسرش و در مقابل مردان نامحرم دیگر . طرفداران آن ناجوانمرد میگویند در راه اسلام و احقاق حق مسلمین بود که دختری را ؛ مادری را ، همسری را، که داغ دوری پدر را در دلش داشت مورد ضرب و...
-
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 15:28
از مجموعه ی " بهار را باور کن " فریدون مشیری از این شعر بسیار خاطره دارم . البته این شعر بین من و بسیاری از دوستانم یادآور خاطرات مشترکی است. اشکی در گذرگاه تاریخ از همان روزی که دست حضرت «قابیل» گشت آلوده به خون حضرت «هابیل» از همان روزی که فرزندان «آدم» صدر پیغامآورانِ حضرتِ باریتعالی زهر تلخ دشمنی در...
-
برای مسافری که بی خداحافظی رفت !
جمعه 23 اردیبهشتماه سال 1390 14:29
بسان فاخته ای که پرواز از خاطر برده خود را باخته یافتم. من بال پریدن داشتم نه نای پریدن! بالهایم سنگینی پرهایی خیس را تاب نداشت و من پر مردگی بالهایم را مدیون بی وفا یارانی ام که من را برای پرواز نمی خواستند. " پرواز بر فراز آشیانه فاخته " سالهاست که مرا می خواند و من چون " دیوانه ای که از قفس پرید...
-
یه حکایت کوچولو ولی بزرگ
سهشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1390 20:39
یکی بود یکی نبود. یه روزی روزگاری یه خانواده ی سه نفری بودن. یه پسر کوچولو بود با مادر و پدرش، بعد از یه مدتی خدا یه خواهر کوچولوی خوشگل به پسرکوچولوی قصه ی ما میده، بعد از چند روز که از تولد نوزاد گذشت پسرکوچولو هی به مامان و باباش اصرار می کنه که اونو با نوزاد تنها بذارن. اما مامان و باباش میترسیدن که پسرشون حسودی...
-
من ، کتابم ، خدایم و تنهایی هایم
سهشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1390 00:53
مدتی است داستان " لیلا و بید مجنون " را بپایان رسانده ام و برایش دلم تنگ شده است. هنوز می خواهم ادامه اش بدهم اما میدانم هر کلمه ای که به ان اضافه کنم کارم را نابود میکند. چشمه ی مجموعه داستانهای " ستاره ای "هایم نیز انگار خشکیده دیگر نه حالی هست نه ستاره ای ! هر چه هست بید مجنونی هست که واقعا...
-
ممنونم فیس بوک
سهشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1390 00:51
نمی دانم بعد چند سال ولی عباس فارسیجانی را در فیس بوک پیدایش کردم در ماهی که می دانستم متولد شده هرچند روزش را از خاطر برده بودم . مدتها بود که بیادش بودم وحالا که پیدایش کرده ام انگار حرفی برای گفتن با او ندارم. بگذار حرفها بماند و یادها بیاید. در فیس بوک عکسهایی از او و خانواده اش دیدم که یاد و خاطره اش را برایم...
-
زندگی خالی نیست
شنبه 20 فروردینماه سال 1390 04:40
امروز با عزیزی که سراپا سو تفاهم بود و سوظن تلفنی همکلام شدم . نمی خواست بپذیرد که زندگی فقط خورد و خوراک و بچه و پول نیست . و منهم نمی توانستم بگویم که نگاه من به زندگی چیست ، چراکه به کسی که سرشار از سو تفاهم است هر چه بگویی نمی پذیرد . نمیدانم چه شد که این شعر سهراب سپهری ناگهان بر زبانم جاری شد و تا الان که ساعت...
-
ولی فقیه از دیدگاه آیت الله گرامی
چهارشنبه 11 اسفندماه سال 1389 02:07
با خبر شدم تهران و چند شهرستان دیگر ایران تجمعاتی شده است و متاسفانه بازهم عده ای از نابترین فرزندان این کشور مورد ضرب و شتم قرار گرفته اند.دلم تنگ آرامشی است که حق منست . حقی که دینم ، قانون اساسی ام ، مرام ومسلک و باورم به من وعده اش را داده است. اما این دلتنگی ها قابل تحمل است اما اینکه به دروغ یا فریب یا خدعه...
-
تفکرات تنهایی- ژان ژاک روسو
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 02:47
این کتاب را مدتها پیش خوانده بودم و چند وقتی بود که در میان کتابهای کتابخانه ام بطور ناخودآگاه نگاهم بر آن ثابت می ماند . امشب برش داشتم و بر حسب اتفاق کاغذی در آن دیدم نوشته ای برگرفته از همین کتاب که در زیر می آورمش: آزمایشهای زندگی مرا به این فکر انداخت و یقین حاصل کردم که در واقع سرچشمه تمام خوشبختی های انسان در...
-
سکوت جایز نیست، هست؟
شنبه 7 اسفندماه سال 1389 16:35
پاسخ را باید در حجم انبوه بی عدالتی هایی جستجو کرد که بر زندگی این ملت سایه افکنده است. هیچ جای جهان هنوز به اتوپیای عدالت دست نیافته است، اما در برخی جغرافیاها این بی عدالتی آنقدر پررنگ است که همه جا می توان آن را دید و چشم را نمی توان چرخاند بی آنکه نیزه این دیکتاتوری ها به چشمت فرو نرود.در واقع این وظیفه هر نویسنده...
-
پاسخی بر شعر حمید مصدق
پنجشنبه 5 اسفندماه سال 1389 01:45
در دو پست قبلی از دوستم عباس یادی کرده بودم و شعری که یادآور خاطرات من و او بود . دوستی این شعر را برایم ارسال نمود که از او سپاسگزارم . این شعر از فروغ فرخزاد است و گویا در جواب همان شعر حمید مصدق نوشته شده است. من به تو خندیدم چون که می دانستم تو به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدی پدرم از پی تو تند دوید و...
-
خواب دیدم...
پنجشنبه 5 اسفندماه سال 1389 01:38
شبی خواب دیدم که با خدا در کنار ساحل قدم می زدم... ردپای هردوی ما روی ساحل به جای مانده بود... به گذشته که برگشتم دیدم در هنگام سختی یک ردپا به جا مانده است... از خدا گله کردم که چرا در هنگام سختی رهایم کردی... خدا لبخندی زد و گفت: در آن موقع تو بر روی دوش من نشسته بودی...
-
بیاد دوست خوبم عباس فارسیجانی
یکشنبه 19 دیماه سال 1389 16:02
اول بار عباس بود که با خواندن شعری از حمید مصدق مرا با این شاعر آشنا کرد. روزگار خوبی بود عباس جان - هرچند که نمی دانم در این دنیای بزرگ حالا کجایی؟ این شعر ر ا بیاد تو می اورم و بیاد آزیتا و دخترت صبا .......... تو به من خندیدی و نمی دانستی من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم باغبان از پی من تند دوید سیب را...
-
جهان موازی ثابت شد
سهشنبه 7 دیماه سال 1389 00:43
فیزیکدانان کوانتمی دانشگاه کالیفرنیا کشف عجیبی کرده اند که به گونه ای نشان می دهد جسمی که در مقابل یک فرد قرار گرفته و دیده می شود می تواند به صورت همزمان در جهانی موازی نیز وجود داشته باشد. به گفته دانشمندان شاید این پدیده کاملا غیر واقعی به نظر آید اما بر پایه علم حقیقی رخ می دهد. بر اساس یکی از نظریه های فیزیکی...
-
باور اشتباهی که باید از خودتان دورش کنی- ۱
چهارشنبه 26 آبانماه سال 1389 20:14
عوامل بیرونی ، موجب وضع زندگی کنونی من هستند. این باور اشتباه موجب عقب ماندگی بسیاری از اطرافیانمان شده است.و اگر شما هم از جمله کسانی هستید که هرگاه در زندگی دچار شکست می شوید گناهش را به گردن دیگران می اندازید ، به جای سرزنش دیگران ، نبود مسئولیت در خودتان را بپذیرید.
-
چه شد آیینه های آشنایی؟
سهشنبه 25 آبانماه سال 1389 08:10
چه شد آیینه های آشنایی؟ الهی بشکند دست جدایی! تو یک شب وا شدی از غنچه دلتنگ ز هر آیینه بوئیدی 'گل رنگ ترا زنبق شناسان ناز کردند تو را آلاله ها آواز کردند تو در حس شقایق پاک هستی تو در باطن گل ادراک هستی تو باغ کودکی در سینه داری تو از آن روزها آیینه داری چه معنای تو از حیرت قشنگ است؟ چه قدر آیینه تو رنگ رنگ است ترا...
-
چه میدانی تو ای گل این چه حال است
سهشنبه 25 آبانماه سال 1389 07:58
چه می دانی تو ای گل این چه حال است دلم قحطی نگاهم خشکسال است نخواهم شد به تصویر تو واصل پر از آیینه ام اما چه حاصل نمی دانم می و گل را چه نام است من اینجا تشنه ام شبنم کدام است به چشمم خیره شو ظلمت چراغ ست ببین پیراهنم را دشت داغ است بهارم را ببین گلزاری زاری است پر از زخم گل و خون قناری است گلی بر بال غربت بسته هستم...
-
آنها که رسیده اند ...
شنبه 23 مردادماه سال 1389 02:47
یقین می دانند که در این سیستم با شعور هیچ چیز اتفاقی وجود ندارد آنها که رسیده اند ، هشیاری متعالی جزئی از زندگی روزانه آنها شده و اتفاقات با معنایی را تجربه کرده و بر تعداد آنها می افزایند . متوجه میشوند هر چیز که در زندگی اشان پیش می اید به آنها درسی می اموزد . آنها هر چیز و هر کس را در زندگی اشان پاس می دارند. در...
-
آنها که رسیده اند ...
شنبه 16 مردادماه سال 1389 02:03
کمتر داوری می کنند و بیشتر عفو رسیدن به هوشیاری متعالی تمایل انسانها را به داوری بر طرف می کند . راه شناخت مردم داوری کردن درباره ی آنها نیست .اگر بپذیرید که هر کس در مسیر خودش است و برای شناخت دیگران باید خود را شناخت ، رفتارهای آنها که قبلا شما را عصبی میکرد اکنون بازتابی از شما خواهد بود . کارل یانگ گفته : "هر...
-
برای رسیدن به رهایی - گام اول
شنبه 16 مردادماه سال 1389 01:37
تصمیم گیری آیا تصمیم داریم به رهایی برسیم ؟ آیا در این تصمیم گیری آزاد هستیم ؟ این تصمیم گیری از روی کنجکاوی است یا نیاز؟ اگر بجای " رهایی " از واژه ی " ثروت " در جملات بالا استفاده میکردم چه پاسخهایی می شنیدم ؟ با هم مرور کنیم : آیا تصمیم داریم به ثروت برسیم؟ آیا دراین تصمیم گیری "آزاد "...
-
تو رفتی و دریا روبرو بود / مرا با ساحل آن گفتگو بود
پنجشنبه 7 مردادماه سال 1389 01:47
در این که انسان در طول مسیر زندگی اش چالشهای زیادی دارد را کسی انکار نمی کند . اما در این مورد که کدام چالشها مهمترین و در الویت هستند کمتر توافقی بین صاحبنظران دیده می شود. من بزرگترین چالش زندگی انسان را رسیدن به " رهایی " می دانم اما متاسفانه مفهوم رهایی بین افراد مختلف ، معانی متفاوتی دارد. عده ای رهایی...