مسافرسفرمقدس

Pilgrim of sacred journey

مسافرسفرمقدس

Pilgrim of sacred journey

گرگ نامه یا خرگوشهایی که با آنها دویده ام ( من ، خودم نیستم)


اول بار بود که کسی مرا گرگ خطاب می کرد .نمی خواستم قبول کنم که پس از مدتها تلاش برای آدم شدن حالا کسی که – شاید – مرا خیلی دوست داشت به چشمانم نگاه کند و بگوید : تو مثل یه گرگی
می گفت تو صدایت دائم عوض می شود ، پشت تلفن ، پشت آیفون ، آخرین بار هم پشت در بودم که گفت :چرا صدایت عوض شده ؟ و برای اولین بار همانجا بود که نام گرگ را بر من گذاشت که به شکار خرگوش آمده و صدایش را تغییر داده است.
از آن روز من شدم گرگ . 
خرگوشهای زیادی هم اطرافم بودند که آنها را مانند جانم دوست داشتم اما نه به طمع شکار ، آنها بخشی از وجودم بودند. فقط دوستشان داشتم و همین در بین همه ی اطرافیانم یک اشتباه محض ، یک کار احمقانه بود . و حالا من بودم و خودم که چرا در این باغ وحش زندگی شده ام گرگ تا دوست داشتن خرگوشها بزرگترین اتهام من باشد؟ آیا من مقصر بودم که گرگ شدم ؟ آیا من می خواستم گرگ بشوم ؟ آیا اگر زندگی گرگ نداشت – من را نداشت – چیزی کم می شد ؟ و آیا آنهاییکه خرگوش های اطرافم را به مانند شکار میبینند ، شکارچیانی قهارند؟ یا جانورانی درنده ؟ 
مانند یک داستانویس به خودم می نگرم ....
من چگونه گرگی هستم ؟ چه رنگی هستم ؟ سفید مانند گرگهای قطبی یا قهوه ای مانند گرگهای گیلان زمین ؟چون خودم نویسنده گرگنامه ام هستم ترجیح می دهم چه رنگی باشم ؟ این گرگ – که خودم باشم – از ابتدا گرگ بود یا بعد گرگ شد ؟اینکه می گویند گرگها از نقره بیزارند راجع به من هم صدق می کند یا نه ؟و اینکه من در تمام مدت شبانه روز گرگ هستم یا تنها اوقات بخصوصی را به گرگی سر میکنم؟ احتمال اینکه من در تناسخ قبلی ام گرگ بوده باشم چقدر است ؟ و آیا مگر من به تناسخ اعتقاد دارم؟
 بسیار تلاش کردم تا کسی بشوم و حالا که کسی شدم ، خودم نیستم. 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد