مسافرسفرمقدس

Pilgrim of sacred journey

مسافرسفرمقدس

Pilgrim of sacred journey

گرگ نامه یا خرگوشهایی که با آنها دویده ام (گرگها هم اشک میریزند)

وقتی بود که یکی بود نبود ، یکی نبود هم نبود . زیر گنبد کبود غیر از خدای مهربون ، یه خرگوش مهربون هم زندگی میکرد.اسم این خرگوش مهربون هر چی بود مهم نیست چون در این قصه منم که مهم هستم نه اون .

پس معلوم شد که بجز اون خرگوش مهربون منم که آقا گرگه باشم بودم . خسته از دست خودم و اونایی که خسته ام کرده بودن گوشه ای کز کرده و در این اندیشه که که من کجا و گرگین بودن کجا که صدای لرزش گوشی موبایل من رو به خودم آورد .بعله یه اس ام اس بود از خرگوش مهربون که نوشته بود داره میره کربلا و از من می خواست حلالش کنم و اینجور چیزا و اگه میشه بگم که اگر به سلامت برگشت برام چی بیاره ؟ 

جونم براتون بگه که اول گفتم هیچ بعد که اصرار کرد گفتم که اگه رفت نجف یادم کنه ، بعد بیاد سفر خودم به نجف افتادم . اون روزا من بودم و خورشید مهر ، من بودم یه دوست که سایه من بود ،نه روح من بود ،خود من بود . یکی بودیم قرارمان این بود که یکی بخوابد و آن دیگری برود نجف .دل هیچکدام طاقت نیاورد هر دو خوابیدیم و هردو رفتیم ، پرواز کرده بودیم کبوتر وار ؟ نه مانند جاناتان مرغ دریایی ؟ باز هم نه ما رفته بودیم بی آنکه بدانیم چطور .
شب بود خاطرم هست دلم نمی خواست بگویم آمده ام .تنها نبودم ولی کسی هم با من نبود سایه او که سایه ام بود را حس کردم . دلهره ای عجیب مرا به خودش می خواند و ماندنم را می خواست . ومن نیامده بودم که بمانم ، رفتنم آرزویم بود . گام به سمت صحن برداشتن چه سخت بود وقتی می خواستی خودت باشی .خودت ؟ مگر در جوار بارگاه مولا بودن خود معنا میدهد ؟ مگر تو خودی داشتی که آنجا می خواستی خودت باشی ؟ اصلا مگر تو که بودی؟ من ؟ من که بودم ؟ 

بغضم گرفته بود وقتی یادم آمد که دیگر گرگ شده ام ونباید از این حرفها بزنم بی اختیار اشک ریختم .خیلی دوست داشتم حالا کسی بود می توانستم باصدای بلند صحبت کنم تا صدایم را بشنود و بگوید آیا صدایم عوض شده است ؟ آیا هنوز گرگ هستم ؟ من در ساعات خاصی گرگ میشوم ?  پس چرا امشب بهاری شده ام و اشک میریزم؟من که دیگر آدم نیستم آیا اجازه دارم نام مولا را به زبان بیاورم؟ گیرم که اجازه نداشته باشم ولی دلم او را می خواهد ، میخواهد صدایش کند و برایش اشک بریزد . تازه میفهمم گرگها هم دل دارند . گرگها هم اشک میریزند. بحث عاشقی و این مسخره بازیها نیست ، بلکه بحث عاشقی و همین مسخره بازی هاست . اگر که عاشقی مسخره بازیه ، منم بازی ، هر کی میاد بسم الله

آنشب نمی دانم چه اس ام اسی را بعنوان جواب فرستادم ولی می دانم دلم خیلی گرفت .کاش گرگها هم می توانستند آدم بشوند مثل منکه حالا گرگ شده ام


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد