مسافرسفرمقدس

Pilgrim of sacred journey

مسافرسفرمقدس

Pilgrim of sacred journey

چه میدانی تو ای گل این چه حال است

چه می دانی تو ای گل این چه حال است

دلم قحطی نگاهم خشکسال است

نخواهم شد به تصویر تو واصل

پر از آیینه ام اما چه حاصل

نمی دانم می و گل را چه نام است

من اینجا تشنه ام شبنم کدام است

به چشمم خیره شو ظلمت چراغ ست

ببین پیراهنم را دشت داغ است

بهارم را ببین گلزاری زاری است

پر از زخم گل و خون قناری است

گلی بر بال غربت بسته هستم

فدای بازوانت خسته هستم

چه می جویی مرا در برکه ماه

به زخم افتاده ام من تا گلوگاه

تنم شب مرده نعشی رو به روز است

وجودم حیرتی آیینه سوز است

من از حیرتگران گل شکافم

برید از خون گل آیینه نافم

مرا داغ گلی بلبل طنین کرد

مر آیینه ای عزلت نشین کرد

شبی من یک تب سرکش بدنبال

دویدم سوختم آتش به دنبال

مرا تا زیر دارو دشنه بردند

مر از گل به گل لب تشنه بردند

من اینجا حامل زخمی عجیبم

که در شهر شقایق هم غریبم

گهی در پیچ وتاب درد بودن

گهی بر روی زخم خود سرودن

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد