چه می دانی تو ای گل این چه حال است
دلم قحطی نگاهم خشکسال است
نخواهم شد به تصویر تو واصل
پر از آیینه ام اما چه حاصل
نمی دانم می و گل را چه نام است
من اینجا تشنه ام شبنم کدام است
به چشمم خیره شو ظلمت چراغ ست
ببین پیراهنم را دشت داغ است
بهارم را ببین گلزاری زاری است
پر از زخم گل و خون قناری است
گلی بر بال غربت بسته هستم
فدای بازوانت خسته هستم
چه می جویی مرا در برکه ماه
به زخم افتاده ام من تا گلوگاه
تنم شب مرده نعشی رو به روز است
وجودم حیرتی آیینه سوز است
من از حیرتگران گل شکافم
برید از خون گل آیینه نافم
مرا داغ گلی بلبل طنین کرد
مر آیینه ای عزلت نشین کرد
شبی من یک تب سرکش بدنبال
دویدم سوختم آتش به دنبال
مرا تا زیر دارو دشنه بردند
مر از گل به گل لب تشنه بردند
من اینجا حامل زخمی عجیبم
که در شهر شقایق هم غریبم
گهی در پیچ وتاب درد بودن
گهی بر روی زخم خود سرودن