مسافرسفرمقدس

Pilgrim of sacred journey

مسافرسفرمقدس

Pilgrim of sacred journey

پاسخی بر شعر حمید مصدق

در دو پست قبلی از دوستم عباس یادی کرده بودم و شعری که یادآور خاطرات من و او بود . دوستی این شعر را برایم ارسال نمود که از او سپاسگزارم . این شعر از فروغ فرخزاد است و گویا در جواب همان شعر حمید مصدق نوشته شده است.



من به تو خندیدم

 چون که می دانستم

 تو به چه دلهره از باغچه ی همسایه 

 سیب را دزدیدی

 پدرم از پی تو تند دوید

و نمی دانستی 

 باغبان باغچه همسایه

پدر پیر من است

 من به تو خندیدم

 تا که با خنده خود 

 پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم

 بغض چشمان تو لیک

 لرزه انداخت به دستان من و

 سیب دندان زده از دست من

 افتاد به خاک

 دل من گفت: برو

 چون نمی خواست به خاطر بسپارد

 گریه تلخ تو را

 و من رفتم و هنوز

 سالهاست که در ذهن من آرام آرام

 حیرت و بغض تو تکرار کنان

 می دهد آزارم

 و من اندیشه کنان غرق در این پندارم

 که چه می شد اگر 

  باغچه خانه ما سیب نداشت

نظرات 1 + ارسال نظر
رها دوشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:51 ق.ظ http://khakshiram.blogsky.com

این شعر زیبا رو دو سال پیش یکی از دوستانم برام ایمیل کردو الان با دوباره خوندش اینجا به یادش افتادم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد