در دو پست قبلی از دوستم عباس یادی کرده بودم و شعری که یادآور خاطرات من و او بود . دوستی این شعر را برایم ارسال نمود که از او سپاسگزارم . این شعر از فروغ فرخزاد است و گویا در جواب همان شعر حمید مصدق نوشته شده است.
من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه ی همسایه
سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی
باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده خود
پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک
لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من
افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد
گریه تلخ تو را
و من رفتم و هنوز
سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر
باغچه خانه ما سیب نداشت
این شعر زیبا رو دو سال پیش یکی از دوستانم برام ایمیل کردو الان با دوباره خوندش اینجا به یادش افتادم.